زهرا جانزهرا جان، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

زهرا نازنازی

اولین باغ رفتن امسال واولین رانندگی زهراجونی

سلام عزیزم امروز یعنی 94.3.10 روز یکشنبه خدا را  شکر خیلی خوش گذشت زنگ زدم به مامانت و شما حاضر شدین باباجون اومد و شما رو برداشت و با هم رفتیم باغ . امسال دومین تابستانت است و این اولین باغ رفتن در سال 94 بود خیلی خوش گذراندی میدویدی این طرف و آن طرف و به مورچه ها نگاه می کردی و میگفتی جوجو اَاَاَ اونقدر از ته دل می گفتی که رنگت قرمز میشد و ما میخندیدیم. هندوانه دوست داری و با نان سنگگ خوردی. خاله کلی عکس انداخت موقع اومدن هم که هوا تاریک شده بود و ساعت 9.30 بود گریه میکردی و سوار ماشین نمیشدی و میخواستی بمونی باغ. باباباجون بغلش مسیری رو رانندگی کردی و این اولین رانندگی ات بود عزیزم ، باباجون مهربون دستش درد نکنه که تو رو خیلی دوس...
10 خرداد 1394

خاطرات و کارهای 16 ماهگی

چون هوا گرم شده الان هم خرداد ماه هست تراس خونتون را فرش انداختیم میری قدم میزنی و خوشحالی می کنی ولی هرچی دم دستت باشه از اونجا میندازی پایین و چون قدت نمیرسه رو انگشت پاهات می ایستی و قدت و بلند می کنی میخوای پایین و ببینی نازدونه. بازم قصه فرار از پله ها به اتاق های بالا ادامه داره.... هروقت میبینی مامانت مشغوله میز مبل و پشتی ها که جلوی پله ها گذاشتن میندازی و میری بالا یا می استی جلوی پله ها و صدای قطار و درمیاری  کووووخ کووووووخ  تا ببریمت بالا. کفش و دمپایی خریدی و حسابی راه میری و باهاشون حال می کنی.  هر از گاهی عصرها با مامانت میای کوچه و بازی میکنی.  وقتی بلوز یا شلوارت را در میاریم تا عوض کنیم بدنت ...
10 خرداد 1394

خنده های زهرا جون

در 92.12.4 در 1 هفتگی در 93.1.28 در 2 ماهگی در 93.2.6 در 2 ماه و 10روزگی در 93.2.18 در 2 ماه و 22 روزگی در 93.10.20 در 10 ماه و 23 روزگی                 به چی می خندی گلم
5 خرداد 1394